ای قلم
یاریم کن تا بنگارم بر صفحه سفید دردم را،
بگویم از دلهایی که سنگی شده اند ،قدمهایی که عشق را لگدمال میکنند
و قلبهایی که فقط صدای شکستنشان به گوش میرسد.
ای قلم
یاریم کن تا بنگارم بر صفحه سفید دردم را،
بگویم از دلهایی که سنگی شده اند ،قدمهایی که عشق را لگدمال میکنند
و قلبهایی که فقط صدای شکستنشان به گوش میرسد.
وقتی کسی در زندگی ات نباشد،
همش یک دغدغه داری،
غصه ی نبودن کسی در حیاط خلوت زندگی…
اما وقتی کسی می آید،
هزار دغدغه همراه ش می آید سراغت،
همه ش دلهره داری…
می ترسی…
ترس از دست دادنش…
دلهره ی نبودنش…
رفتن و برنگشتنش..
آدمیزاده... اما همیشه دومی را می خواهد…
که کسی باشد..
هرجور بودنش را ترجیح می دهد به اصلا نبودنش…
کجا خواندم یادم نیست که
“عشق میل به خود ویرانگری دارد“
خسته ام از نوشتن از عشق ،از نوشتن از اینهمه دروغ...
خسته از این کلمات کودکانه ، از دلخوشی های بچگانه
خسته از این سردرگمی، خسته از فراموش کردن بودنم
فراموش کردن هستی ام، وجودم
خسته از کشیدن منحنی به شکل قلب و پرتاب تیری بسوی آن.
خسته از دویدن برای رسیدن ، برای رسیدن به هیچ
خسته از شنیدن نجوای ناله های عاشقانه ی عاشقی
در کنج تنهایی هایش.
خسته ام از این اعتیاد قلبم به عشق، از اعتیاد چشمم به اشک
خسته از باور دروغی به نام عشق، خسته از این قمار، قمار دل
که آخرش چه برنده باشی چه بازنده ، بازنده ای بیش نخواهی بود
خسته از جارو کردن خرده شیشه های دل خسته،
از بریده شدن دستم از دست این خرده شیشه های مقدس
خسته از مرهم گذاشتن براین زخمهای کهنه
خسته ام از به زیر سوال بردن عشق
خسته ام ، خسته... خسته ی خسته...
گریه میکنم
برای فاصله هایی که آمدند
و بی هیچ سلام و سوالی.....
میان سادگی هامان نشستند!
گریه میکنم
برای ابرهای پر بارانی که آمدند و
تا بی نهایت علاقه مان سایه انداختند.
بگذار آنقدر ببارند
تا گلوگاه گریه از آوار این ترانه های خیس لبریز شود
گریه میکنم
اما تو نگران نباش
بگذار ياد عاشقانه ترين دلواپسي هايم خط نخورده باقي بماند تا هميشه
گفته بودم اگر نگاهم نكني تمام شعر هايم يخ ميزند واسيرطعنه ی ثانيه ها
مي شوم.حالا نمي دانم تكليف خيس خيال وخاطره هايم بي تو چه ميشود
فقط خدا كند ارزوهايم در بيابان تنهايي با طوفان غرور تو كمرنگ نشوند
انوقت من مي مانم وزندگي كه به دنيای چشمان تو باختم...
بغض گلايه های پر دردم را در هجوم تنهايی در باغ بي مهريت
غريبانه مي شكنم.ميخواهم گريه هاي بي صدايم را فرياد كنم شايد...
مرا به خاطر بياوري.
ای عشق!
گم شده ام میان خطوط خسته ی کاغذ...
میان هق هق باران...
میان دریایی که شن های ساحل را دست می کشد...
میان هجوم شهاب های مست...
دلم خسته است؛
مثل همیشه لحظه هایم را می شمارم، با انگشت...
اینجا منم! ایستاده ام به امید آنکه دستی پنجره ام را به روی آشنایی بگشاید...
ایستاده ام! در کنار دریای دلم و باران چه سرمستانه نبض هق هقش را در زلال آب ها رها می کند...
حالم اصلاً خوش نیست... زیر هجوم درد قد خمیده ام...
و خسته ام از امید های واهی...، انتظار بیهوده...، گریه های بی مجال...
اینجا منم! ایستاده ام! چوب به دست، نام تو را حک می کنم روی شن های نرم ساحل!
دلم خوش بود که می آیی؛
تنها نه... با دلم!
تمامش کن! بشکن آن غرور مردانه را... بشکن سکوت را...
کسی از دور دست ها نامت را فریاد می کشد...
فریاد می کشد نامت را: ای عشق
تعداد صفحات : 4