ای عشق!
گم شده ام میان خطوط خسته ی کاغذ...
میان هق هق باران...
میان دریایی که شن های ساحل را دست می کشد...
میان هجوم شهاب های مست...
دلم خسته است؛
مثل همیشه لحظه هایم را می شمارم، با انگشت...
اینجا منم! ایستاده ام به امید آنکه دستی پنجره ام را به روی آشنایی بگشاید...
ایستاده ام! در کنار دریای دلم و باران چه سرمستانه نبض هق هقش را در زلال آب ها رها می کند...
حالم اصلاً خوش نیست... زیر هجوم درد قد خمیده ام...
و خسته ام از امید های واهی...، انتظار بیهوده...، گریه های بی مجال...
اینجا منم! ایستاده ام! چوب به دست، نام تو را حک می کنم روی شن های نرم ساحل!
دلم خوش بود که می آیی؛
تنها نه... با دلم!
تمامش کن! بشکن آن غرور مردانه را... بشکن سکوت را...
کسی از دور دست ها نامت را فریاد می کشد...
فریاد می کشد نامت را: ای عشق